باران هديه اي از طرف خدا

pic of BARAN 3

هفته گذشته با باران خانوم شیطون رفتیم آتلیه خاله شیرین و کلی عکسای قشنگ انداخیم باران خانوم و آدم برفی باران خانوم و بابانوئل   باران خانوم و شب یلدا و ننه قمر ...
24 اسفند 1394

سالگرد ازدواج

امسالم مثل هرسال بابایی مارو سورپرایز کرد.طبق نقشه قبلی عموفرید مارو خونشون دعوت کرد.هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خاله سارا از من خواست که برم توی اتاق و به فرشته کوچولوم شیر بدم.که یه دفعه بابامیلاد و بقیه با یه کیک خوشگل اومدند توی اتاق و شعر میخوندن.منم شوکه شده بودم و همین جوری نگاهشون میکردم. بابایی به مناسبت 5مین سالگرد ازدواجمون یه النگوی خوشگل واسم خریده بود. ممنونم بابایی.من و باران کوچولو خیلی دوستت داریم. ...
14 آذر 1394

گردش یه روز پاییزی

دوباره پاییز     اما نه ((فصل خزان)) زرد!     دوباره پاییز     اما نه فصل اندوه و درد!     دوباره پاییز     فصل زیبای سادگی     دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . .     پاییز امسال ما رنگ و لعاب دیگه ای به خود گرفته.پاییز امسال ما نه فصل خزانه نه فصل اندوه     پاییز امسال ما با وجود دختر قشنگم باران بهترین فصله ساله و برای ما حکم بهار رو داره یه گردش پاییزی بهمراه دوستان(روستای مردان)      ...
29 آبان 1394

واکسن 2 ماهگی

امروز فندق مامان 2 ماهه شد و با مامان جون رفتیم بهداشت که واکسن 2ماهگیشو بزنیم.از چندروز قبلش استرس این روزو داشتم.موقعی که قطره فلج اطفال رو بهش دادن جوجوییم خیلی گریه کرد منم همزمان با اون داشتم گریه میکردم موقعی که خواستن واکسنشو بزنن دیگه نتونستم طاقت بیارم از اتاق رفتم بیرون و فندقم رو سپردم به مامان جون.تا شب خیلی گریه کرد. هر 6 ساعت 11قطره استامینوفن بهش می دادم و مرتب کمپرس گرم می کردم.  الهی دورت بگردم باران جونم که پات اوووف شده ...
25 آبان 1394

آتلیه

باران خانوم ما هنوز 60 برگ سبز از زندگیش ورق خورده بود که اولین مسافرت زندگیشو رفت. من و بابا و باران خانوم و مامانجون و خاله سمانه بهمراه عموفرید و خاله سارا باهم رفتیم اصفهان و دخمل نازمو بردیم آتلیه بنفشه جون اینم نمونه ای از عکسای دخملم           مرسی خاله بنفشه ...
23 آبان 1394

چهل روز در یک نگاه

رو ز24 شهریورماه 94 ساعت 12 و 50 دقیقه موقعی که صدای اذان ظهر تو فضای شهر طنین انداز شده بود با قد 54 سانتیمترو وزن 350/3 به دنیا اومدی و شادمون کردی. روز دوم بعد از تولد برای اولین بار هنگام شیر خوردن دستای لطیف و کوچولوت رو روی دستای من گذاشتی و دل من رو بیشتر و بیشتر بردی و از اون به بعد تقریبا همیشه انگشتام رو می گیری یا دست روی سینه می ذاری و شیر می خوری روز سوم همراه مامان جون و بابا برای اولین چکاپ و آزمایش تیروئید و زردی به خانه بهداشت رفتی  و الحمدلله سالم بودی.   روز هفتم اولین حمامت رو با مامان جون رفتی و از آب کلی خوشت اومد، انگار یادت اومد که تا چند روز پیشش ماهی کوچولوی ...
5 آبان 1394