سالگرد ازدواج
امسالم مثل هرسال بابایی مارو سورپرایز کرد.طبق نقشه قبلی عموفرید مارو خونشون دعوت کرد.هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که خاله سارا از من خواست که برم توی اتاق و به فرشته کوچولوم شیر بدم.که یه دفعه بابامیلاد و بقیه با یه کیک خوشگل اومدند توی اتاق و شعر میخوندن.منم شوکه شده بودم و همین جوری نگاهشون میکردم. بابایی به مناسبت 5مین سالگرد ازدواجمون یه النگوی خوشگل واسم خریده بود. ممنونم بابایی.من و باران کوچولو خیلی دوستت داریم. ...
نویسنده :
مامان ريحانه
15:57
گردش یه روز پاییزی
دوباره پاییز اما نه ((فصل خزان)) زرد! دوباره پاییز اما نه فصل اندوه و درد! دوباره پاییز فصل زیبای سادگی دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . . . پاییز امسال ما رنگ و لعاب دیگه ای به خود گرفته.پاییز امسال ما نه فصل خزانه نه فصل اندوه پاییز امسال ما با وجود دختر قشنگم باران بهترین فصله ساله و برای ما حکم بهار رو داره یه گردش پاییزی بهمراه دوستان(روستای مردان) ...
نویسنده :
مامان ريحانه
23:21
واکسن 2 ماهگی
امروز فندق مامان 2 ماهه شد و با مامان جون رفتیم بهداشت که واکسن 2ماهگیشو بزنیم.از چندروز قبلش استرس این روزو داشتم.موقعی که قطره فلج اطفال رو بهش دادن جوجوییم خیلی گریه کرد منم همزمان با اون داشتم گریه میکردم موقعی که خواستن واکسنشو بزنن دیگه نتونستم طاقت بیارم از اتاق رفتم بیرون و فندقم رو سپردم به مامان جون.تا شب خیلی گریه کرد. هر 6 ساعت 11قطره استامینوفن بهش می دادم و مرتب کمپرس گرم می کردم. الهی دورت بگردم باران جونم که پات اوووف شده ...
نویسنده :
مامان ريحانه
9:31
آتلیه
باران خانوم ما هنوز 60 برگ سبز از زندگیش ورق خورده بود که اولین مسافرت زندگیشو رفت. من و بابا و باران خانوم و مامانجون و خاله سمانه بهمراه عموفرید و خاله سارا باهم رفتیم اصفهان و دخمل نازمو بردیم آتلیه بنفشه جون اینم نمونه ای از عکسای دخملم مرسی خاله بنفشه ...
نویسنده :
مامان ريحانه
23:4
pic of BARAN
دخملی تو بغل بابامیلاد با بافت خوشگلی که مامان جونش براش بافته عکس انداخته ...
نویسنده :
مامان ريحانه
16:39
چهل روز در یک نگاه
رو ز24 شهریورماه 94 ساعت 12 و 50 دقیقه موقعی که صدای اذان ظهر تو فضای شهر طنین انداز شده بود با قد 54 سانتیمترو وزن 350/3 به دنیا اومدی و شادمون کردی. روز دوم بعد از تولد برای اولین بار هنگام شیر خوردن دستای لطیف و کوچولوت رو روی دستای من گذاشتی و دل من رو بیشتر و بیشتر بردی و از اون به بعد تقریبا همیشه انگشتام رو می گیری یا دست روی سینه می ذاری و شیر می خوری روز سوم همراه مامان جون و بابا برای اولین چکاپ و آزمایش تیروئید و زردی به خانه بهداشت رفتی و الحمدلله سالم بودی. روز هفتم اولین حمامت رو با مامان جون رفتی و از آب کلی خوشت اومد، انگار یادت اومد که تا چند روز پیشش ماهی کوچولوی ...
نویسنده :
مامان ريحانه
17:19
هفته ششم
عکس دخملي تو سايت مفاخر نايين
دوستاي گلم لطفا به سايت زير يه سري بزنيد و نظر بديد. http://www.mafakhernaein.ir/newsF-5128.html ...
نویسنده :
مامان ريحانه
12:09
شهادت حضرت رقیه (س)
سه سالگی اش بر مدار عاشورا می چرخد. اتفاقی که طنین خنده های کودکانه اش را به غارت می برد. در عطش می ماند و می گدازد. فرات از چشمانش مهاجرت می کند. بی پناهی اش، در تمام بیابان ها تکثیر می شود. این سه سالگی اوست که در ویرانه ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است. خاله سارا سفره حضرت رقیه داشت مارو هم دعوت کرد.منم از فرصت استفاده کردم و تورو گذاشتم وسظ سفره و چندتا عکس ازت گرفتم.بابای خاله سارا هم شب عکسارو تو سایت مفاخر گذاشت.اون دخمل خوشگلم که لباس صورتی پوشیده ساغرکوچولو دختر خاله معصومه است. ...
نویسنده :
مامان ريحانه
22:32